عذاب نده منو داداش
اينقد نگير دست به كمر
تا زنده ام پيكرم و
به سمت خيمه ها نبر
مى بخشى كه آخر زمين خورد علم
خجل از تو و بچه هاى تو ام
رهام كن برو زود به سمت حرم
علمدارم (٤)
ممنون مادرت شدم
اين لحظات آخرم
با قد خم رسونده بود
خودش رو بالاى سرم
ديدم مادرت رو كه با احترام
كنارم نشسته تو اون ازدحام
ميون شلوغى دعا كرد برام
علمدارم (٤)
خودت مى دونى دشمنا
مى ترسن از وجود تو
نقشه ها دارن واسه ى
لحظه هاى نبود تو
يه عده كه پيش خليفه عزيزن
گمونم از الآن به فكر كنيزن
دعا كن داداش آبرومو نريزن
علمدارم (٤)
- پنج شنبه
- 24
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 14:45
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
اصغر چرمی
ارسال دیدگاه