قلب حسن در سینه این نوجوان بود
زیباترین گلواژه این کاروان بود
مانند یک خورشید رویش میدرخشید
گاهی به دورش هاله رنگین کمان بود
قدش کمی کوتاه و اندامش کمی ترد
سیمای جڌابش شکوهی بیکران بود
سنش نمیخورد اینکه مرد جنگ باشد
پای غرور چشمهایش در میان بود
شوق شهادت در وجودش موج میزد
سمت نگاهش انتهای آسمان بود
تنها عمو نه هیچکس راضی نمیشد
قاسم رود میدان ز بسکه مهربان بود
حس کرد آغوش پدر را لحظه ایکه
دستش به دور گردن اربابمان بود
میدان که میرفت از نگاهش یاس میریخت
چون برگ گل در معرض باد خزان بود
میگفت تا کامل شدن راهی نمانده
وقتی عمو آمد کنارش نیمه جان بود
حس کرد نجمه در دلش چیزی شکسته
زینب شنید آن را...صدای استخوان بود
تایید حرفش را همه دیدند وقتی
رود عسل از زیر پاهایش روان بود
- شنبه
- 26
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 10:51
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسین جعفری
ارسال دیدگاه