شد عطش غالب و از تو جگری باقی نیست
بدنت آب شد از تو اثری باقی نیست
.
هِی نفس می زدی و تشنه زمین می خوردی
از تو ای جانِ رضا، بال و پری باقی نیست
.
این همه هلهله را آهِ تو پاسخگو نیست
بس کنیز آمده جای گذری باقی نیست
.
همسرت هم به تو و اَلعَطَشَت می خندد
هیچکس نیست کنارت، نفری باقی نیست
.
تا لَبِ بام کشیدند تو را با صورت
با چُنین حال، برای تو سری باقی نیست
.
- شنبه
- 26
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 11:29
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه