با دیده دل اگر رضا رابینی
مرآت جمال کبریا را بینی
گر پرده اوهام به یک سو فکنی
اندر پس آن پرده خدا را بینی
تا گوهر اشکم سرباز ار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
در سوز جگر مصلحت ماست که ما را
غیر از جگر سوخته در کار نیاید
خارم من و در سینه ی من عشق شکفته است
تا خلق نگویند گل از خار نیاید
ای حجت هشتم که خدا خوانده رضایت
مدح تو جز از خالق دادار نیاید
نومیدی ز درگاه تو بی سابقه باشد
هر کار ز تو آید و این کار نیاید
دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشته است گنه کار نیاید
گویی به کجا روی کند ای همه رحمت
گر بر در تو شخص گرفتار نیاید
شاعر:سراج
- چهارشنبه
- 29
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 6:49
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه