علم که افتاد رو خاک صحرا
تو عرش بلند شد صدای زهرا
زمین که خوردی دلم تَرَک خورد
لرزیدم و داد زدم واویلا
خم شده قدم ابالفضلم از...
روی دوشم کوه غم بردار
بی تو بی کسه برادرزاده ت
پاشو از زمین علم بردار
واسهْ من یک تنه تو مث یک سپاهی
پاشو از جا رقیه نداره پناهی
ای (علمدار) ۳
تنت رو پاشیده تیغ و شمشیر
ترکیب چهره ت هم کرده تغییر!
تو چند نفر بودی ای علمدار؟
به سمتت اومد چهار هزار تیر!
با سرت چه کرد عمود آهن
که شکسته طاق ابروهات
بوی مادرم پیچید تو صحرا
تا زدن نیزه به پهلوهات
رفتم و قلبم و پیش تو جا گذاشتم!
من به جز تو کسی رو تو دنیا نداشتم
ای (علمدار) ۳
- چهارشنبه
- 30
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 13:40
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه