یه هاله از خون نشسته رو تو
تموم صحرا گرفته بوت و
یه جای سالم رو پیکرت نیست
باید ببوسم رگ گلوت و
باز به زور تازیانه دارم
از تو من دل می بُرم داداش
کاش می ذاشتن کفنت می کردم
لااقل با چادرم داداش
بی تو با قاتلت همسفر میشه زینب
کربلا تا به شام دربدر میشه زینب
یاحسین ۳ جان
می ریزه اشکم تا گاه و بیگاه...
فقط به یاد تو می کِشم ، آه
وضو گرفتن یه عده کافر
کشتن تو رو قُربة الی الله
روی ریگ داغ صحرا داداش
می مونی با تن خونبارت
راهیِ بزم شرابم بی تو...
عشق من خدانگهدارت
با هزار آه و افسوس میرم از کنارت
میرم اما می مونه دلم بی قرارت
یاحسین ۳ جان
- چهارشنبه
- 30
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 13:44
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه