دیگر از غصه دل بی شکیب است
عمه بنگر عمویم غریب است
غوطه ور در بین خون افتاده تنها
عمه جان دستم رها کن جان زهرا
عمه... شد خضاب از خونْ سر و روی امامم
عمه... کربلا پُر گشته از بوی امامم
عمه... می رَوَم سوی امامم
ای عموجانم ثارالله
ای عمو آخرین یاور آمد
تا سر کوی تو با سر آمد
آمدم که تا ابد باشم کنارت
آمدم بوی حسن گیرد مزارت
جانا... من به پایت هست خود را می گذارم
جانا... این دل سرمست خود را می گذارم
جانا... دست خود را می گذارم
ای عموجانم ثارالله
- چهارشنبه
- 30
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 14:4
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه