می چکد اشک چشمم به دامان
اذن میدان بده ای عموجان
بردم از بابای خود ارث شهامت
تشنه ام من تشنه ی جام شهادت
ای وای... قاسمت قربان درد و غصه هایت
ای وای... آبرویم را بخر نزد خدایت
ای وای... تا کنم جانم فدایت
ای عمو جانم ثارالله
دست گلچین ببین پرپرم کرد
سنگ و نیزه چه با پیکرم کرد
شد یکی با خاک صحرا این تن من
قد کشیدم زیر سم اسب دشمن
ای وای... حاجت قلبی من آخر روا شد
ای وای... پیکر من طعمه ی سرنیزه ها شد
ای وای... تازه دامادت فدا شد
ای عمو جانم ثارالله
- چهارشنبه
- 30
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 14:5
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه