بمیرم من براتو، نبینم تا عزاتو
توی این شهر غربت، نیاری بچه هاتو
برام خیلی عزیزی، که با چشمای خیسم
دارم بازم براتو،یه نامه مینویسم
ندارم، به این شهر حس خوبی
نشستم، تک و تنها غروبی
میدونم، اینا رحمی ندارن
نه حتی، به گهواره ی چوبی
کوفه نیا، که زینب بیچاره میشه
کوفه نیا، رباب بی شیرخواره میشه
(کوفه نیا، کوفه نیا)
◾️◽️◾️◽️◾️
نیا این مردم پست، میذارن دست روی دست
نوشتم کوفه امنه،که دستم کاشکی میشکست
میگن دلتنگن آقا ، ولی دل سنگن آقا
نوشتن اهل صلحن، به فکر جنگن آقا
همه گوش، به فرمان یزیدن
به تشنه، یه جرعه آب نمیدن
اینایی، رو که من میشناسم
حریصن. برای سر بریدن
کوفه نیا، سرت رو نیزه میشینه
کوفه نیا،نذار خواهرت ببینه
(کوفه نیا، کوفه نیا)
◾️◽️◾️◽️◾️
شدم انگار وبالت ، میترسم من به حالت
میدونم دردسر شد، برا اهل و عیالت
نیا آب جیره میشه،شب و روز تیره میشه
چش کوفه پس از تو، به خیمه ت خیره میشه
بساط جسارت پیش میارن
برا خیمه ها آتیش میارن
رقیه ت ، رو که بردن خرابه
سرت رو، برا بازیش میارن
کوفه نیا، که کوفه مردم آزاره
کوفه نیا، سنان و حرمله داره
(کوفه نیا، کوفه نیا)
◾️◽️◾️◽️◾️
- پنج شنبه
- 31
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 12:24
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مظاهر کثیری نژاد
ارسال دیدگاه