تا ز خیمه سوی آن لشکر روان مه پاره شد
عمه اش دل نگران و مادرش آواره شد
تا که تیر آمد تکانی خورد بر دست پدر
گوش تا گوش علی از تیر دشمن پاره شد
یک قدم می رفت و بر می گشت سمت خیمه ها
حرمله می گفت دیدی شاه هم بیچاره شد
یکنفر می گفت این سر را به نیزه می زنم
یکنفر در فکر غارت کردن گهواره شد
*******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- جمعه
- 1
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 20:46
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه