او که باران به دلِ ابر بهاران می داد...
به لبِ تشنه ی هر بادیه...باران می داد....
مثل گلهای بهاری که پُر از عطر خداست
نفسش،روح...به احوال پریشان می داد
خشم خاموشِ زبانش،به جهان درسِ حیا
صبر او حوصله بر موسیِ عمران می داد
روزه بود و همه روزه به دعا می پرداخت
دم به دم با نفسش بوسه به قرآن می داد
مثل خورشید که مهرش همه جا می تابد
با نگاهش به زن مفسده ایمان می داد
باوجــودِ ســتمِ وافـرِ زنــدانبانَش
وقتِ افطار به او هم رطب و نان می داد
ابرها از غم سنگین دلش می گفتند
اشک هایش به زمین صبر فراوان می داد
دلِ سجاده هم از غربت او می نالید
موجِ اشکش خبر از روضه یِ پنهان می داد
ولی افسوس که این قوم نمیفهمیدند
باب حاجات... به زندان ِ جفا جان می داد
با تمام بدی اَم...او چه کریمانه صفت
غزلِ ساده ی خود را به "مزینان" می داد
- شنبه
- 2
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 13:43
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
منصوره محمدی مزینان
ارسال دیدگاه