عمه رهام کن که خیلی دیره
به داغ و ماتم دلم اسیره
عموی نازم به خون نشسته
راه گلوشو سر نیزه بسته
آسمون روی زمینه داره بی حیا می شینه
پیش من به روی سینه پیش من به روی سینه
نمونده چیزی غیر از اسمش
مونده زیر دست و پای اسبا جسمش
ای عمه نیزه خورده پهلوش
پیش من اون نامرد پنجه برد تو گیسوش
با عجله تا مقتل دویدم
تا برسم آه،از دل کشیدم
عمومو دیدم در دل گودال
با تن زخمی افتاده بی حال
یکی نیزه بی هوا زد یکی دیدم با عصا زد
عمو جونم دست و پا زد عمو جونم دست و پا زد
بابا جون تا که دیدم عدو
شمشیرو بالا برد بزنه بر عمو
تو دستت شد عصای مادر
ولی دست من شد برا عمو سپر
******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- شنبه
- 2
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 21:37
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه