غم تو بس بود به قلب مادر
نمک پاشیدن رو زخمم اصغر
با نیزه دشمن پشت حرم ریخت
نیزه تو خاک رفت قلبم به هم ریخت
تنتو رو نیزه دیدم به خودم فقط پیچیدم
صدا آهتو شنیدم صدا آهتو شنیدم
نامردا تا سرت رو دیدن
مثل جوجه از تن سر تو بریدن
می دیدم که تن یاسم را
بی حیا رها کرد روی خاک صحرا
چشمم به تو روی نیزه دوخته
صورتت از سوز گرما سوخته
الهی ای گل بی آب نمونی
ای کاش تو بزم شراب نمونی
لالایی ای گل نازم بگو من بی تو چسازم
با غمت باید بسازم با غمت باید بسازم
نیزه دار سر تو تاب میداد
جلو چشمات حتی اسبشم آب میداد
همه ی هستی ام رفت بر باد
تا سر کوچیکت از رو نیزه افتاد
*******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- شنبه
- 2
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 22:10
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه