من مسلمم و عبد(درگاه توام مولی)۲
بنما نظری بر من(ای نور دل زهرا)۲
من سفیر توام در شهر کوفه
بی تو بر لب گل غم زد شکوفه
یوسف فاطمه میا به کوفه۲
با امر تو یا مولی(در کوفه منم مهمان)۲
از این همه نامردی(مولی شده ام حیران)۲
روز بیعت کرده با یوسف زهرا
شب که شد مسلم تو گشته تنها
یوسف فاطمه میا به کوفه۲
این مردم دنیایی(بیعت ز تو بگسستند)۲
از راه ستم مولی(دستان مرا بستند)۲
زین مصیبت حسین خون شد دل من
زد شرر ظلم شان بر حاصل من
یوسف فاطمه میا به کوفه۲
این مردم بی ایمان(دارند همگی نیرنگ)۲
این رسم پذیرایی است(مهمان بزنند با سنگ)۲
زین همه ظلم و کینه جان بر لبم
وقت جان دادنم یاد زینبم
یوسف فاطمه میا به کوفه۲
تا لحظه ی آخر شد(من یاد تو افتادم)۲
نامت به لبم بود و(در راه تو جان دادم)۲
مهر و حب تو گردیده گنهم
بام دارالعماره قتلگهم
یوسف فاطمه میا به کوفه۲
- دوشنبه
- 4
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 13:53
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا یعقوبیان
ارسال دیدگاه