نور اومد تو خرابه وقتی از راه رسیدی
من بمیرم الهی تو تنور چی کشیدی
تار موهات پر از خاکستر
دیدمت روی نیزه با سر
از غمت من می میرم آخر
ای قاریه نیزه نشین پدر
دخترت از داغ تو خون جگر
با تو از غم رها شد دختر بی قرارت
از خدا خواسته بودم تابشینم کنارت
جون به لبهام رسیده بابا
قامت من خمیده بابا
کی سرت رو بریده بابا
ای قاریه نیزه نشین پدر
دخترت از داغ تو خون جگر
بابایی من شدم پیر، شد رقیه زمین گیر
دستم و بسته بودن روی ناقه با زنجیر
گم شدم تو بیابون بابا
صورتم شد پر از خون بابا
توی صحرا دادم جون بابا
پای چشمام جای کبودیه
جای دست مرد یهودیه ...
- سه شنبه
- 5
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 9:5
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
امیر روشن ضمیر
ارسال دیدگاه