از زماني كه به درگاه تو راهم دادند
آبرو مند شدم عزت وجاهم دادند
به مقامي كه نبردند سلاطين راهي
من مسكين بخدا رفتم و راهم دادند
تاشدم معتكف كوي تو اي شمس شموس
مژده روشني شام سياهم دادند
گرمي وشور طلب كردم ازاينجا چون شمع
چشمه اشك غم و آتش آهم دادند
خواستم با تو بگويم كه خجالت زده ام
عرق شرم به عنوان گواهم دادند
درحريم تو خدا را به تو دادم سوگند
نامه عفو گنه بهر گناهم دادند
چه غم از تابش خورشيد قيامت دارم
تا كه درسايه مهر تو پناهم دادند
سوخت درآتش غم جان«وفائي» وسرود
درغم آل علي حال تباهم دادند
شاعر:وفائی
- پنج شنبه
- 30
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 5:53
- نوشته شده توسط
- جواد
محمدعلیم
آبرو مند شدم عزت وجاهم دادند
خواستم با تو بگويم كه خجالت زده ام
عرق شرم به عنوان گواهم دادند
درحريم تو خدا را به تو دادم سوگند
نامه عفو گنه بهر گناهم دادند
چه غم از تابش خورشيد قيامت دارم
تا كه درسايه مهر تو پناهم دادند
اینو تو وبلاگم نوشتم چون خیلی قشنگ و با احساس بود این دفعه اشکم در اومد
میخاستم که همه ی شعرات مثل این قابل فهم باشن نه ایننکه همش از عربی باشه یکشنبه 23 تیر 1392ساعت : 07:37