دوباره ماه خون آید از راه
از سینه؛فاطمه می کِشد آه
خون چکد از هر دو دیده
رنگ پیغمبر پریده
می شود در این مه خون
قامت زینب خمیده
وامصیبت
گشته دیگر وقت عزاداری
از حلق مهمان شود خون جاری
این سفر قحطی آب است
خون به چشمان رباب است
روی دامن ابالفضل
دختر دردانه خواب است
وامصیبت
دراین مه،خون به چشم بتول است
سیه پوشِ ماتمش رسول است
این سفر سالار زینب
می شود آشفته گیسو
از فشار تیر و نیزه
می شود پهلو به پهلو
وامصیبت
*******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- پنج شنبه
- 7
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 22:49
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه