کنج ویران رسیده مهمانم
دیدنی باشد قد کمانم
ای پدر جان در نوایم
لرزه افتاده به پایم
از روی نیزه ندیدی؟!
عمه زینب شد عصایم
ای بابایی ای بابایی
از رگهای گلو خون چکیده
بریدن سرت طول کشیده
کی بریده حنجرت را
زیر و رو کرده سرت را
خون به قلبم کرده بابا
آنکه میزد خواهرت را
ای بابایی ای بابایی
بابا هر جا که زمین میخوردم
عمه سپر شد ورنه می مردم
غربتم را تا که دیدند
ناکسان سویم دویدند
ای پدر سوزد سر من
بس که مویم را کشیدند
ای بابایی ای بابایی
*******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- پنج شنبه
- 7
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 23:22
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه