از عطش ای غنچه ی خموشم
سرت خم شده بر سر دوشم
ای تمام هست بابا
کودک سرمست بابا
دست و پا کمتر بزن ای
اصغرم بر دست بابا
لایی لایی لایی لایی
وقتی خون بر صورت تو پاشید
میدانم لبهایت از چه خندید
تو گمان کردی که گشته
سینه ی مادر پر از شیر
غافل از اینکه سه شعبه
با گلویت گشته درگیر
لایی لایی لایی لایی
موقع دفنت کردم دعایت
کاشکی نیزه نکند پیدایت
گر رود بر نی سر تو
پاره گردد حنجر تو
فوج غم را گر ببیند
می دهد جان مادر تو
لایی لایی لایی لایی
*******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- جمعه
- 8
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 0:40
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه