ای آسمان خون گریه کن
زینب رسیــده کـربلا
این جا تمام هستی اش
درخون شناورمی شود
این جـا تمــام بـاغ او
یکبــاره پرپرمی شود
غرق غـم ومـاتم شده
درایـن زمیـن پـربـلا
ای آسمان خون گریه کن
زینب رسیــده کـربلا
این جا به شمشیرستم
چیده شودیاس حسین
این جا جداگرددزکین
دست علمــدارحسین
این جامکّـدر می شود
آئینــه ی ایــزد نمـا
ای آسمان خون گریه کن
زینب رسیــده کـربلا
سعی وصفـای اوبود
ازخیمـه گه تاقتلگـاه
گاهی کنـد اوهـروله
بـانـالـه های آه وآه
ای وای ازآن وقتی که او
چشمش بیفتــد برمنا
ای آسمان خون گریه کن
زینب رسیــده کـربلا
بانگ گلی گم کرده ام
این جـا نشیند برلبش
این جا صدای فاطمه
آیـد به گوش زینبش
با فـاطمـه نـالـه زنـد
واویـلتـا ، واویـلتـا
ای آسمان خون گریه کن
زینب رسیــده کـربلا
ای آسمان خون گریه کن
زینب رسیــده کـربلا
این جا تمام هستی اش
درخون شناورمی شود
این جـا تمــام بـاغ او
یکبــاره پرپرمی شود
غرق غـم ومـاتم شده
درایـن زمیـن پـربـلا
ای آسمان خون گریه کن
زینب رسیــده کـربلا
این جا به شمشیرستم
چیده شودیاس حسین
این جا جداگرددزکین
دست علمــدارحسین
این جامکّـدر می شود
آئینــه ی ایــزد نمـا
ای آسمان خون گریه کن
زینب رسیــده کـربلا
سعی وصفـای اوبود
ازخیمـه گه تاقتلگـاه
گاهی کنـد اوهـروله
بـانـالـه های آه وآه
ای وای ازآن وقتی که او
چشمش بیفتــد برمنا
ای آسمان خون گریه کن
زینب رسیــده کـربلا
بانگ گلی گم کرده ام
این جـا نشیند برلبش
این جا صدای فاطمه
آیـد به گوش زینبش
با فـاطمـه نـالـه زنـد
واویـلتـا ، واویـلتـا
ای آسمان خون گریه کن
زینب رسیــده کـربلا
رومی کنـد برقلب او
دردتمــام عـالمیـن.
این جازندگلبوسه بر
رگ های خونین حسین
بـا ضـرب تـازیـانه او
گـردد زجـان خودجدا
ای آسمان خون گریه کن
زینب رسیــده کـربلا
رومی کنـد برقلب او
دردتمــام عـالمیـن.
این جازندگلبوسه بر
رگ های خونین حسین
بـا ضـرب تـازیـانه او
گـردد زجـان خودجدا
ای آسمان خون گریه کن
زینب رسیــده کـربلا
- جمعه
- 8
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 20:49
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه