من نمیخوام تو خیمه ها باشم
زندگی بی عمو مگه میشه؟!
دلم از غصه پاره شد عمه
دل پاره رفو مگه میشه؟!
داداشم رفت قاسم و میگم
خب منم عاشق رها شدنم
لازمه دشمنای ما بدونن
که منم بچه ی همون حسنم
داداشم مرگ رو عسل می دید
نکنه مرگ با دلم قهره؟
مرگ اینجوری و میخوام اما
زندگی بی عمو برام زهره
گیرم اصلاً که دستامم بِبُرن
پر زدن با همین دوبال که نیس
دشمنت کو کجاس بیاد ببینه
مرد بودن به سن و سال که نیس
مرگ داره به من نفس میده
این شهادت چقدر باحاله!
با عمو ،جون می گیرم این پایین
بخدا زندگی تو گوداله
- شنبه
- 9
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 13:8
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محسن ناصحی
ارسال دیدگاه