• سه شنبه 15 آبان 03

 حسن لطفی

ورود به کربلا -(آینه در آینه تابید عالم شد علی )

1319

آینه در آینه تابید عالم شد علی 

نَفسِ خود را دید خود را دید خاتم شد علی 

اولین صبحِ ظهورِ حَیِ اعظم شد علی 

حق تماشا کرد خود را تا مجسم شد علی 

با علی جان میدهیم با علی تب می‌کنیم 

حرفِ مولا می‌زنیم و مشقِ زینب می‌کنیم 


آنکه اقیانوسِ آرامِ علی شد زینب است  

آنکه او آغاز و انجامِ علی شد زینب است 

آنکه او معنایِ اسلامِ علی شد زینب است 

آنکه آمد زینتِ نامِ علی شد زینب است 

ما نمی‌فهمیم از این اوج این اعجاز هیچ 

شعرها را ساده‌تر می‌گویم اما باز هیچ... 


او هزاران شیرزن بود او فقط زینب نبود 

او ظهورِ پنج تَن بود او فقط زینب نبود 

سوختن در سوختن بود او فقط زینب نبود 

او حسین و او حسن بود او فقط زینب نبود 

شد تمام آیه‌ی قالوبلا وقتی رسید 

با نزولش کربلا شد کربلا وقتی رسید 


شرحِ لیلی را اگر منزل به منزل گفته‌اند 

شرحِ این تشریف را جمعِ مقاتل گفته‌اند 

کعبه را با بودنش در راه ، محمل گفته‌اند  

گَردِ صحرا نه غبارِ پرده را دل گفته‌اند 

به حسینش که دل زینب به‌دست اکبراست 

پرده‌ها‌ی محملِ زینب به‌دست اکبراست 


کَشتیِ کربُبلا در کربلا پهلو گرفت 

خواست تا پایین بیاید آسمان زانو گرفت  

تا بیاید جبرئیل از شهپرش جارو گرفت 

او نه از عباس ، جان عباس از بانو گرفت 

پایِ او بر زانویِ مردانه‌ی عباس بود 

بعدِ بابا دستِ او برشانه‌ی عباس بود 


دورِ خود تا دید اکبر را خیالش جمع شد 

عون و عبدلله و جعفر را خیالش جمع شد 

دید در گهواره اصغر را خیالش جمع شد 

بِینِ خمیه چند دختر را خیالش جمع شد 

دید فوجِ دشمنان را گفت عباسم که هست 

نیزه و تیغ و سنان را گفت عباسم که هست 


ناگهان بی‌حال شد گودال را وقتی که دید 

روضه‌اش اطفال شد گودال را وقتی که دید 

ماتِ استقبال شد گودال را وقتی که دید 

حرمله خوشحال شد گودال را وقتی که دید 

آمد و اُفتاد بر پایِ برادر : بازگَرد 

جانِ خواهر جانِ من نَه جانِ مادر بازگَرد 

شامِ غم شد وای اکبر را نمی‌بیند چرا 

عون و عبدالله و جعفر را نمی‌بیند چرا 

پشتِ خیمه قبرِ اصغر را نمی‌بیند چرا 

بِینِ حجمِ شعله دختر را نمی‌بیند چرا 

خیمه از شعله اُفتاد و عزیزی سوخت سوخت 

زیرِ آن خیمه خداوندا مریضی سوخت سوخت 


بسکه اُفتاده زمین در پا توانی نیست نیست 

می‌دَود سمتِ برادر حیف جانی نیست نیست 

دیر شد تا او بیایَد ساربانی نیست نیست 

وای از انگشت و انگشتر نشانی نیست نیست 

زیرِ تیغ و نیزه می‌گردد جوابی حیف نیست 

ناقه و چشمِ حرام ...

  • شنبه
  • 9
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 14:15
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران