می خوانمت اینگونه حالا از سر دارم
تنهاترین آقای عالم دوستت دارم
ای کاش پای دار خندان می رسیدی تا
از چشم های مهربانت توشه بردارم
می خواستم از غصه هایت کمکنم اما
حالا که می بینم خودم سنگین ترین بارم
بی سر تمام کوفه را چرخیده ام ،،عشق است
تا بلکه سنگی از سر راه تو بردارم
دیگر معافم کن ز استقبال خود آقا
شرمنده ام بالای دروازه گرفتارم
در محضر زهرا(س)چه سازم شرم را وقتی
دختر عمویم را به دست شمر بسپارم
اندازه ی بازار داغ نیزه و شمشیر
دستان سنگین عرب ها داده آزارم
اینجا به حد وسع خود کردند انکارم
من غربت محض علی در حال تکرارم
- شنبه
- 9
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 14:41
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
حسین واعظی
ارسال دیدگاه