وسط حجره گاه گاه افتاد
نفسش در شماره، آه افتاد
به در بسته خورد فریادش
بی پناهی که بیگناه افتاد
ناگه از درد تشنگی برخاست
سمت در، نا امید راه افتاد
رو زد و آب ، نه نمیدادند!
به کنیزان چو کار شاه افتاد
نه کمی رقص و هلهله کم شد
نه به جان دادنش نگاه افتاد
کمر آسمان شکست از غم
دید از بام، تا که ماه افتاد!
حرف افتادن از بلندی شد
گذر دل به قتلگاه افتاد
ذوالجناح ” الظّلیمه `میگفت و
” مُغتسِل مِن دَم الجِراح ” افتاد
- یکشنبه
- 10
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 9:48
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
علی ناظمی
محمدرسول بیات
بسیارعالی است
جمعه 27 تیر 1399ساعت : 04:48