آمد به مَحضَرَت،این عاصیِ حقیر
با کوهی از گناه،محزون و سر به زیر
گنجینه کرم،محبوب بی نظیر
دل بر غمت اسیر،تو شاه و من فقیر
بی دست کربلا،دست مرا بگیر...
یادِ غَمِ تو جُز،جاهم نمیدهد
غیر از شَراره بر آهم نمیدهد
جُز تو کسی مرا،راهم نمیدهد
بر ذرّه هم بتاب،ای کوکبِ مُنیر
بی دست کربلا،دست مرا بگیر...
ای عَبدِ صالحِ،مَعبودِ عالَمین
دِلگرمیِ حرم،ای نور هر دو عین
گشتی به راه دین،قربانیِ حسین
جانت شده فدا،با ضَربِ تیغ و تیر
بی دست کربلا،دست مرا بگیر...
نورِ تو مَکّی و،عطرت مدینه ای
ای روشنای دل،تو سوز سینه ای
شرمنده از رباب،هَم از سکینه ای
وَز این خِجالَتت بودی تو ناگُزیر
بی دست کربلا،دست مرا بگیر...
ای بر لَبِ همه،نامِ تو زَمزَمه
نامِ تو را بَرَد با گریه فاطمه
سَقّای تشنه لَب،گشتی به عَلقمه
با ضَربَتِ عَمود،از مَرکَبَت به زیر
بی دست کربلا،دست مرا بگیر...
- سه شنبه
- 12
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 10:28
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
امیر عباسی
ارسال دیدگاه