مثير الأحزان ابن نما حلي: ص ٧٣، روضة الواعظين ابن فتّال نيشابوري: ص ٢٠٨ .
وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ .... .فَقَالَ ع بِسْمِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ إِلَهِي تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ.ثُمَّ ضَعُفَ مِنْ كَثْرَةِ انْبِعَاثِ الدَّمِ ...... فَلَبِثُوا قَلِيلًا ثُمَّ كَرُّوا عَلَيْهِ.فَخَرَجَ إِلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ يَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَيْنِ ع فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ ع لِتَحْبِسَهُ فَامْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِيداً وَ قَالَ لَا أُفَارِقُ عَمِّي فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ إِلَى الْحُسَيْنِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا بِيَدِهِ فَبَقِيَتْ عَلَى الْجِلْدِ مُعَلَّقَةً فَنَادَى يَا عَمَّاهُ فَأَخَذَهُ وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ يَا ابْنَ أَخِي اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ. فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ فَذَبَحَهُ. فَقَالَ الْحُسَيْنُ ع اللَّهُمَّ إِنْ مَتَّعْتَهُمْ إِلَى حِينٍ فَفَرِّقْهُمْ فِرَقاً وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً وَ لَا تَرْضَ عَنْهُمْ أَبَداً
ترجمه: سالار شايستگان ديگر توان ايستادن نداشت كه از جنگ باز ايستاد..... نداى امام حسين عليه السّلام به آسمان برخاست و سر به جانب آسمان بلند كرد و نيايشگرانه گفت: خدايا، تو خود مىدانى كه اينان فرزند دخت فرزانه پيامبرشان را مىكشند....آن تبهكاران سنگدل اندكى درنگ كردند و دگر باره بر آن آموزگار والاييها هجوم بردند. در همان لحظاتى كه حسين عليه السّلام بر شهادتگاه، خود با لب تشنه و غرق در خون در انتظار شهادت بود، يادگار ارجمند برادرش، «عبد اللَّه»، فرزند امام حسن كه كودكى هوشمند بود، از سراپرده بانوان بيرون آمد و شتابان خود را به عموى گرانمايهاش حسين عليه السّلام رسانيد تا عمو را يارى كند.
عمهاش «زينب» خود را به او رساند تا وى را به خيمهها بازگرداند، امّا او پايدارى كرد و بازنگشت و فرياد بر آورد كه: «لا افارق عمّى!» به خداى سوگند از عمويم جدا نخواهم شد و او را تنها نخواهم گذاشت! در اين هنگام يكى از تجاوزكاران اموى بنام «بحر بن كعب» به سوى حسين عليه السّلام روى آورد، كه «عبد اللَّه» فرياد بر آورد: هان اى پليد زاده! آيا مىخواهى عمويم را به شهادت برسانى؟ آن عنصر پليد نيز شمشيرى بر آن كودك فرود آورد و عبد اللَّه دست خود را سپر ساخت كه دستش از بدن جدا شد! او در حالى كه دستش تنها به پوست آويزان بود، فرياد بر آورد كه: عمو جان مرا درياب! حسين عليه السّلام او را در آغوش كشيد و بر سينه چسباند و فرمود: يادگار برادرم! بر آنچه در راه خدا بر تو فرود آمده است شكيبايى پيشه ساز و آن را به فال نيك بگير و خير بدان كه خداى پر مهر به زودى تو را بر پدران و نياكان شايسته كردارت ملحق خواهد ساخت.
و آن گاه «حرمله» گلوى آن كودك محبوب را هدف تير بيداد خود ساخت و سرش را از پيكرش جدا كرد! حسين عليه السّلام پس از شهادت جانسوز نور چشم برادرش، «عبد اللَّه» در آغوشش، رو به آسمان كرد و گفت: بار خدايا، اگر اين بندگان ستمكار و گناه پيشهات را تاكنون از نعمتهايت بهرهور ساختهاى، اينك آنان را تار و مار و مايه عبرت ديگران قرار ده و هرگز از آنان خشنود مباش.
- چهارشنبه
- 13
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 13:41
- نوشته شده توسط
- alatashekoodakan
ارسال دیدگاه