خون جای آب
ای ذوالجناح از قتلگاه ، خون جای آب آورده ای
بر اهل بیـت بی پنـاه ، حـال خـراب آورده ای
در چشـم طفل بی گناه ، خون مـذاب آورده ای
بر حس و حال این نگاه ، خونین جـواب آورده ای
******
از قتلگاه آمد ، نزدیک خیمه ذوالجناح تنها
گردیده جان من ، از دیدن او شعلة غم ها
عمق نگاهم تا ، بر زین وارون فرس افتاد
یکدفعه قلبم از ، نادیدن او از نفس افتاد
با حال و روزی بیقرار ، با یال خونین بی سوار ، می آیی
با داغ سنگیـن آمدی ، با حال غمگیـن آمدی ، تنهایی
با شیهـه هایت می زنی ، آتش به جان هر تنی ، واویلا
تاب از دل ما می بری ، حسرت برایم می خری ، ناپیدا
خونیـن سر و یالت شده ، غم حال و احوالت شده ، بی چاره
تنهای بی راکب شدی ، بی یار و بی صاحب شدی ، آواره
در خیمه های غم زده ، با سینه ای ماتم زده ، خاموشم
شال عـزا بر گردنم ، رخـت یتیـمی بر تنم ، می پوشم
ای ذوالجناح از قتلگاه ، خون جای آب آورده ای
******
از قتلگاه آمد ، نزدیک خیمه ذوالجناح تنها
گردیده جان من ، از دیدن او شعلة غم ها
عمق نگاهم تا ، بر زین وارون فرس افتاد
یکدفعه قلبم از ، نادیدن او از نفس افتاد
برگو چه شد بابای ما ، آئینه فردای ما ، غمبار است
سوز یتیمی می وزد ، سوگ عظیمی می رسد ، خونبار است
بنگر چگونه باوفا ، در پنجه ام یال تو را ، می گیرم
با آه من زاری مکن ، خون از دهن جاری مکن ، می میرم
با گریه های بی صدا ، با کودکان بی نوا ، می سوزم
در نینوای بی کسی ، چشمم به راه مونسی ، می دوزم
آکنـده از درد و بلا ، در سرزمیـن نینوا ، بی یاور
وامانده ایم درگیر غم ، لب تشنه در زنجیر غم ، دردآور
ای ذوالجناح از قتلگاه ، خون جای آب آورده ای
******
از قتلگاه آمد ، نزدیک خیمه ذوالجناح تنها
گردیده جان من ، از دیدن او شعلة غم ها
عمق نگاهم تا ، بر زین وارون فرس افتاد
یکدفعه قلبم از ، نادیدن او از نفس افتاد
قلبم شکسته در عزا ، آهم رسیده تا فضا ، بی یارم
هر لحظه از داغ پدر ، از دیـده ها خونِ جگر ، می بارم
بر یال و رویت خون او ، زیر گلـویت خون او ، می یابم
آتش زنم بر تار دل ، حسـرت نصیبی کار دل ، بی تابم
زینب بیا ای عمه جان ، دستم بگیر ای مهربان ، افتادم
برکنده این بی یاوری ، تیر غم دردآوری ، بنیادم
دیگر نمی آید پدر ، در شـام و کوفه دربه در ، می گردم
با سـروری در این عزا ، در سوگ یاری باوفا ، همدردم
ای ذوالجناح از قتلگاه ، خون جای آب آورده ای
******
- چهارشنبه
- 13
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 17:5
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه