زمزم خون
آه ای میوه ی قلب من علی اکبر من.
زندگی را شده ای در نظرم باور من.
تا هدایت شود این قوم ز دین برگشته.
از حرم راهی میدن شدی پیغمبر من.
خیره مانده سوی میدان نگران منتظرت.
دیده ی غم زده و ملتمس دختر من.
مثل شاهین که به یک دسته کبوتر بزند.
زده ای بر دل میدان بلا، حیدر من.
آب کردی طلب از من، و من از فرط عطش.
تر نمودم لب خشکم به لبت کوثر من.
نیزه ای میخ شد و پهلویت از هم وا کرد.
بیش از پیش شدی، حال تو چون مادر من.
تا که از اسب علی جان به زمین افتادی.
به زمین خورد ستون همه ی لشکر من.
وای بعد از تو و، از بعد عمو عباست.
بین این لشکر کافر چه بیاید سر من.
در کنار تن تو ارزش دنیا افتاد.
مثل اشکی به زمین از سر چشم تر من.
حرص شمشیر و سنان ریخت و پاشی کرده.
از گلستان وجود تو گل پرپر من.
می کشی پا به زمین زمزم خون می جوشد.
ای ذبیح از همه اعضای تنت در بر من.
- پنج شنبه
- 14
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 13:41
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رسول رشیدی راد
ارسال دیدگاه