یاوری نیست مرا خیز و ببین بی یارم
چشم خود باز کن ای قوت قلب زارم
با وجود تو دل اهل حرم قرص بوَد
تو که باشی به برم یک تنه لشکر دارم
کمرم تا شده برخیز علمدار جوان
با زمین خوردن تو خورد گره در کارم
نه عبایی نه جوانان که بیایند کمک
ناگزیرم که در اینجا بدنت بگذارم
از همه سو به تنت زخم روی زخم زدند
با عبا هم نتوانم که تو را بردارم
جمع جسم تو که نه-بس که به هم ریخته ای
نیست ممکن که دگر زخم تنت بشمارم
********
شائق
- پنج شنبه
- 14
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 14:28
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه