ستون این خیمههائی – تو سقّایِ نینوائی
تمامِ پشت و پناهِ – حسین در کرب و بلائی
علمدار به نامت خیمه برپاست
نباشی حسین تنهاست
نگاهِ – همه بر مشکِ سقاست
نباشی دیگر کارم تمام است
نگاهِ لشگر سویِ خیام است
دگر زینب بعد از تو بدونِ احترام است
اباالفضل – ابوفاضل مدد
زجا برخیز ای علمدار – شدم من تنها و بییار
ببین ای بابالحوائج – چگونه گشتم گرفتار
علمدار – چرا افتادی از پا
میآید – کنارت بویِ زهرا
نبینم – تو را بر خاکِ صحرا
خداحافظ ای پشت و پناهم
زهم پاشیده دیگر سپاهم
همین بالایِ نعش تو گشته – قتلگاهم
علی جان – علیِ اکبرم
زهم واشد ابروانت – به هم خورده گیسوانت
کشیدم من با قدی خم – نوکِ نیزه از دهانت
علمدار – چه شد قدِّ رشیدت
فدایِ – نگاهِ نا امیدت
به نیزه – تو را هر سو کشیدت
تو رفتی این لشکر بیحیا شد
گره از معجر با ضربه وا شد
دگر دستِ نامحرم به چادر – آشنا شد
- یکشنبه
- 17
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 10:54
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه