به گودال می رفت
پر از زخم، اما سبک بال می رفت
برای طوافِ
امامِ زمان تیغِ دجال می رفت
برادر می افتاد
به دنبال او خواهر از حال می رفت
عجب اضطرابی
دقیقه به سختیِ صد سال میرفت
سنان باز میگشت
و یک مادری توی گودال میرفت
بُنیَّ بُنیَّ
صدا می زد او را و از حال میرفت
پس از ظهر خونین
سپاهی سوی خیمه خوشحال می رفت
به پای رقیه
می آمد چو زنجیر ،خلخال می رفت
کسی که عقب ماند
دو دستی سوی گوش اطفال می رفت
به زیر سُمِ اسب
تنی سوی خیمه لگدمال می رفت
سری در شلوغی
و انگشتری بین جنجال می رفت
پی سر می آمد
به دنبال یک بوسه خنجر می آمد
چه وصلی! که خنجر
برای خوش آمد به حنجر می آمد
به گودالِ پر خون
سنان دست در دستِ لشکر می آمد
و تیری که خوردی
به سختی مگر از کمر در می آمد
ز جسمت صدای
شکسته شدن سمت خواهر می آمد
به دنبال خونِ ...
...سرت، تکه در تکه پیکر می آمد
حرم،دست،معجر
که پایان قصه جلوتر میامد
دو تا گوشواره
به یک سیلی از گوش ها در می آمد
زبانم شده لال
حرامی مگر سمت معجر می آمد
- چهارشنبه
- 20
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 10:9
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمدرضا رضایی
ارسال دیدگاه