بنشین برادرانه دوباره کنار من
پایان بده به گریهء بی اختیار من
از رنگ و روی زرد خودم مُلتفت شدم
فصل خزان رسیده به فصل بهار من
امشب بیا و مجلس ختم مرا بگیر
بالا سرم بمان که نمانده قرار من
دارم شبیه مادرمان میشوم کمان
مگذار این فراق شود شود کوله بار من
امشب اگر به صبح رسد میشود شروع
تلخیِ روزگار تو و روزگار من
فردا اگر که زخمیِ گودال بینمت
آغاز میشود همهء اضطرار من
فردا اگر گلوی تو با نیزه وا شود
آتش رود به عرش ز داد و هوار من
من بوسه میزنم به گلویت بعید نیست
حلقوم پاره پاره بیاید به کار من
رخصت بده که موی تو کوتاهتر کنم
تا که به پنجه ها نرسد شاخسار من
منکه هنوز سیلیِ مُحکم نخورده ام
از گریه پُر ورم شده شده چشمان تار من
همسایه ام که سایهء من را ندیده است
فردا چگونه شمر شود هم قطار من ؟
زَجر و سنان و اَخنس و خولی و حرمله
مُشتی شرابخوار بگردد حصار من
شمشیر و تیر و نیزه کِشد انتظار تو
بازار و سنگ کوفه کِشد انتظار من
قرآن بخوان اگر به سرِ نیزه جا شدی
تا جان بگیرد این نفسِ ذوالفقار من
حتّی اگر که پَرت شوم با لگد حسین
می ایستم که کم نشود اقتدار من
- چهارشنبه
- 20
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 10:24
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مجتبی صمدی شهاب
ارسال دیدگاه