هرشب از درد فراقت می نَمایم زمزمه
رفتی و من ماندم و یک خانه بی فاطمه
غریبم من...
رفتی ای آرام جانم رفتی ای دلدار من
خیز و بنگر ای بهار من به حال زار من
غریبم من...
خیز و بنگر بر حسن آن زینت دامان تو
زانوی غم در بغل بگرفته از هجران تو
غریبم من...
دیده اش را از غمت گریان نماید این پسر
غصّه اش را از پدر،پنهان نماید این پسر
غریبم من...
خاطرات ضرب سیلی قاتل جانش شده
هرشب از داغ تو چون شام غریبانش شده
غریبم من...
- چهارشنبه
- 20
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 10:29
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
امیر عباسی
ارسال دیدگاه