غرق تمنّا
گرچه برگریۀ من هلهله برپا شده است
دروجودم زغمت شورش وغوغا شده است
نه کلام وسخنی ازتو رسد نه نگهی
پدرت برسرتو غرق تمنا شده است
نفسم تنگ شده از اثر گریه و غم
چشم من برلب عطشان تو دریا شده است
جگرم تیر کشیده است زداغت که چسان
اینهمه تیغ وسنان درتن تو جا شده است
نغمۀ وا ابتای تو چه پژمرده رسید
مثل گلدان ترک خورده سرت وا شده است
وای برپهلوی تو اهل ستم نیزه زدند
میخ در در نظرم باز هویدا شده است
تو به حون خفتی و من جان بلبم آمده است
عمه ات هست خبردار چه برما شده است
چه کنم با تن پاشیده و ارباً اربا
بُردنت تا به درخیمه معمّا شده است
می روم تا به حرم با کمک عباسم
بس که تاریک به چشمم همه دنیا شده است
شکرلله که «وفایی» دل غمپرور تو
باز بیت الحزن زادۀ لیلا شده است
- جمعه
- 22
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 19:9
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه