پاره پاره تن
همــراه اشكـم ، اسيـرآهـم
دستت فتـاده ، ميـان راهـم
صحرا زخون ،تولاله گون است
دلم زداغت، غرقه بخون است
اي علمدارم زپا افتاده اي تو
پاره پاره تن چرا افتاده اي تو(2)
باآتش دل، بـا اشك ديـده
بوسه زدم بر، دست بريده
عطروجودت، آيـد زصحرا
آيدبگـوشم صـداي زهـرا
اي علمدارم زپا افتاده اي تو
پاره پاره تن چرا افتاده اي تو(2)
درخون تورامن، وقتي كه ديدم
پشتم شكست وازغم خميدم
سرو رشيـدم، بـرروي خـاكي
باتن بي دست، بس چاك چاكي
اي علمدارم زپا افتاده اي تو
پاره پاره تن چرا افتاده اي تو(2)
صدچشمه خون از، تنت روان است
داغت برايم، بسي گران است
بـرديـدة تـو، تيـري نشستـه
درپيش چشم، پهلـوشكستـه
اي علمدارم زپا افتاده اي تو
پاره پاره تن چرا افتاده اي تو(2)
رخسارة تو،درخـون نشستـه
عمود دشمن، فرقت شكسته
چه سازم اي گل، بااينهمه غم
جسمت برادر، پاشيده ازهم
اي علمدارم زپا افتاده اي تو
پاره پاره تن چرا افتاده اي تو(2)
تا كه زدستت ،رهـا علـم شـد
جسم شريفت، قلم قلم شد
برخيز وبنگر، حسيـن رسيـده
امّـا زداغ ، توقـدخميـــده
اي علمدارم زپا افتاده اي تو
پاره پاره تن چرا افتاده اي تو(2)
طفلان به خيمه، درانتظـارنـد
چه كس بگويد، عمـو نـدارند
مانده به سوي، خيمه نگاهت
سكينه مانده،چشمش براهت
اي علمدارم زپا افتاده اي تو
پاره پاره تن چرا افتاده اي تو(2)
- جمعه
- 22
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 19:17
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه