• یکشنبه 4 آذر 03

 حسن لطفی

شعر شب پنجم محرم حضرت عبدالله ابن الحسن‌(ع) -(بگذار تا که شیرِ جمل را نشان دهم)

840
2

بگذار تا که شیرِ جمل را نشان دهم
تا نعره‌ی امیرِ جمل را نشان دهم
شمشیرِ بی‌نظیرِ جمل را نشان دهم

عمه به روم سنِ کمم را نیاوری
عباس می شوم عَلَمَم را بیاوری


عمه گریست اینهمه پَرپَر نزن نشد
ناخن مزن به گونه و بر سر مزن نشد
حرفِ برادر است به خواهر نزن نشد

با دستِ بسته سنگ به آئینه‌ات نکوب
اینگونه پیشِ من به رویِ سینه‌ات نکوب


زینب اگرچه دستِ پسر را مهار کرد
از بسکه داد زد زِ بسکه هوار کرد
دستش کشید سمتِ عمویش فرار کرد

وقتی رسید تیغِ حرامی به او گرفت
جایِ عموش نیزه‌ی شامی به او گرفت


اُفتاد بر تنش سپرش را بغل گرفت
از بینِ چکمه‌ها پسرش را بغل گرفت
بر سینه‌اش همینکه سرش را بغل گرفت

بوسید تا حسین گلویش یکی شدند
چسبیده بود او به عمویش یکی شدند
 

نزدیک اوست حرمله او را نشانه کرد
اول نشست رویِ عمو را نشانه کرد
پایین گرفت زیرِ گلو را نشانه کرد

تیرِ سه‌شعبه قلبِ عمو را درست زد
ای خاک بر سرم دو گلو را درست زد

(حسن لطفی)

  • یکشنبه
  • 24
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 10:14
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران