• شنبه 1 اردیبهشت 03

 حسن لطفی

شعر شب ششم محرم حضرت قاسم ابن الحسن(ع) -(چه کنم تا لبِ تو ناله‌ی بابا نَکِشد)

1046
1

چه کنم تا لبِ تو ناله‌ی بابا نَکِشد
صبر کن صبر که اشکم به تماشا نَکِشد

نجمه دنبالِ تو از خمیه دوید اما حیف
تا زدی ناله عمو زود رسید اما حیف

سنگ برداشته اما به لبِ ماه زدند
ترسم این بود که چشمت بزنند ، آه زدند

در مسیرِ نَفَسَت چیست مزاحم شده است
قاسمی داشتم اما دو سه قاسم شده است

به یتیمیِ تواین قوم چه بَد خندیدند 
همگی آنکه زد و آنکه نَزَد خندیدند

باد مویِ تو بهم ریخت مرا ریخت بِهَم
عطر و بویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم

خواستی تا که بگویی به عمویت بابا
گفتگویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم

نیزه‌ای آمد و حسرت به دلم ماند که ماند
تا گلویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم

دو سه اَبرو به رویِ اَبرویِ تو وا کردند
نعل رویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم

دیر شد تا برسم بر سرِ اکبر کم شد
آمدم زود ولی باز تنت دَرهَم شد

سنگ بر رویِ تو خورد اَبرویِ من درد گرفت
تا به پهلوی تو زد پهلویِ من درد گرفت

همه گفتند که از کوچه سهیم است زدند
هرچه گفتیم یتیم است یتیم است زدند

تیغشان برتو نه بر سینه‌ی پیغمبر خورد
دستِ من بود که با دیدنِ تو بر سر خورد

در تو دیدم حسنم را که دوباره می‌خواند
روضه‌ی سیلیِ دستی که به نیلوفر خورد

ایستادم به رویِ پنجه پا اما حیف
دستش از رویِ سرم رد شد و بر مادر خورد

(حسن لطفی۹۸/۰۶/۱۴)

  • یکشنبه
  • 24
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 10:29
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران