• سه شنبه 1 خرداد 03

 حسن لطفی

شعر شب هفتم محرم حضرت علی اصغر(ع) -(چرا قهری مگر تقصیر دارم)

16480
15

از زبان حضرت رباب سلام الله علیها

دوبیتی

چرا قهری مگر تقصیر دارم
بِجایت بر کَفَم زنجیر دارم
کفِ آبی فقط خوردم عزیزم
بیا از نیزه پایین   شیر دارم



دلم مِیلِ دو اَبروی تو دارد
ببین که شانه‌ام مویِ تو دارد
در آغوشم فقط پیراهنِ توست
لباس تازه‌ات بویِ تو دارد



 نمی‌آید پس از توخواب ، ای کاش...
که می‌مُردم منِ بی تاب ای کاش
دوباره شیر آوردم ولی حیف...
نمی‌خوردم پس از تو آب ای کاش



 مرا آزار با زنجیر می‌داد
به من نان‌خشک با تحقیر می‌داد
زنِ شامی دلم سوزاند وقتی...
کنارم طفل خود را شیر می‌داد



 دوباره روضه می‌گیرم عزیزم
در این ویرانه می‌میرم عزیزم
دوباره حرمله رد شد از اینجا
دوباره خشک شد شیرم عزیزم



 نگفتند آه داغِ بچه دیده‌است
نگفتند از بلا پُشتش خمیده است
ولی گفتند این تازه عروسان
عروسِ فاطمه مویش سفید است



 گُلِ یاسِ مرا از ساقه بستند
مرا با ریسمان بر ناقه بستند
نمی‌ماندی به نیزه چاره کردند
سَرَت را با نخِ قنداقه بستند



چه حسرتها جشیدم بچه‌ام را
چه سختیها کشیدم بچه ام را
کنارِ بچه‌های  نیزه دارش
به روی نیزه دیدم بچه ام را



 فقط لالا کنم لالا بخوابی 
ندارم غصه دیگر تا بخوابی
از آغوشم جدا گشتی و رفتی
که رویِ سینه‌ی بابا بخوابی



 نه رحمی بر پدر ، نه شرم کردند
بساطِ غارتش را گرم کردند
برای آنکه راحت‌تر بخوابی
زدند و سینه‌اش را نَرم کردند



سرم شد خاکِ عالم نیزه رَد شد
به پشتِ خیمه دیدم نیزه رَد شد
به دنبالِ تو می‌گشتند بر خاک.‌‌..
چنان زد از تنت هم نیزه رَد شد



به پشتِ خیمه‌ام قلبم گرفته
تمام چهره‌ام را غم گرفته
زِ بس نازی که تیری با سه‌شعبه
در آغوشش تو را محکم گرفته



 عبا را روی تو افکند بابا
دلش را از غمت آکند بابا
چنان با تیر چسبیدی به قلبش
تو را  از سینه‌ی خود کَند بابا

(حسن لطفی ۹۸/۰۶/۱۵)

  • یکشنبه
  • 24
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 10:38
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران