گفتم بيا ولي ، حالا ميگم نيا
از راه دور ميگم ، برگرد تورو خدا
اوضاع عوض شده ، اينجا شدم غريب
اين كوفيا همه ، دادن منو فريب
يه چيزايي ديدم ، كه خيلي مضطرم
فداي دخترت ، حميده دخترم
نذار كه دخترت ، به غم بشه دچار
اگه ميخواي بياي ، رقيتو نيار
كوفه نيا حسين...
به من امون نميدن كوفيا
نيا خيلي پليدن كوفيا
خبر دارم من از نيتشون
برات نقشه كشيدن كوفيا
" كوفه نيا حسين ... "
—————————
اگه ميريزه اشك ، از ديده ي ترم
فكر غريبيه ، ربابو اصغرم
دلم ميسوزه چون ، رباب يه مادره
تورو خدا نيا ، اين حرف آخره
هركيو ميبينم ، منتظره بياي
مگه اسيريه ، رقيه رو ميخواي
حيفه كه دخترت ، اينجا اسير بشه
تو سن كودكي ، از غصه پير بشه
كوفه نيا حسين...
ببخش منو اگه گفتم بيا
ولي حالا ميگم كوفه نيا
دارم اون روزيو ميبينم كه
سرت ميره به روي نيزه ها
" كوفه نيا حسين ... "
- سه شنبه
- 26
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 9:57
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
میلاد قبایی
ابوالفضل عابدپور