رفتی و خنده به اطفال گرفتار زدند
شب هفت تو شرر بر دل خونبار زدند
آه ناموس تو را گوشه ی زندان بردند
بین زندان همه را،فرقه ی کفار زدند
کعب نی بر بدن اهل و عیالت می زد
تا سحر ناله اسیران عزادار زدند
ناکسان دور و بر ما همگی با خنده
تازیانه به تن عابد بیمار زدند
یا اخا چشم تو روشن که تمام کوفه
خواهرت را به سر کوچه و بازار زدند
گاه دیدم که ابالفضل دو چشمش می بست
تا زنان را جلوی چشم علمدار زدند
غرق خون است سر و روی رباب تو ببین
بس که بر صورت تو ضربه ی بسیار زدند
گر چه زندان عدو تنگ بوَد،طفلانت
ولی از تنگی گودال همه زار زدند
کنج زندان من و راس تو بوَد کنج تنور
ضجه در غربت این سر،در و دیوار زدند
من سرم درد گرفته،تو سرت سوخته ست
طعنه ها بر من و تو،مردم اشرار زدند
*******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- سه شنبه
- 26
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 11:17
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه