• شنبه 3 آذر 03


متن غزل قتلگاه -(آمد به گودال ابتدا بال و پرت را بست)

903
1

آمد به گودال ابتدا بال و پرت را بست
نيزه شكسته دور تو دور و برت را بست
با خنجر كندش سرت را تند مي برّيد
اي كاش ميشد چشم هاي مادرت را بست
تا شهر كوفه چند باري شد زمين خوردي
اين نيزه دارت آنقدر كه بد سرت را بست
سر نيزه اي پيدا نشد كوچكتر از اينها
روي همين سر نيزه رأس اصغرت را بست
آنقدر بابا گفت بابا گفت بابا گفت
با ضربه سيلي دهان دخترت را بست
آب آور خيمه كجايي چشم تو روشن
نا محرم امد دست هاي خواهرت را بست
هر كار ميكردند از نيزه زمين ميريخت
كه دست آخر آمد از پهلو سرت را بست

  • سه شنبه
  • 26
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 11:32
  • نوشته شده توسط
  • امیر روشن ضمیر

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران