• دوشنبه 3 دی 03


غزل زبان حال حضرت رقیه -(به خانه ام چه عجب سر زدي ولي چه سري...)

842
1

به خانه ام چه عجب سر زدي ولي چه سري...
در اين خرابه گرفتي ز دخترت خبري؟

سه سال منتظر امشبم بيايي تا
مرا براي هميشه تو با خودت ببري

تو نيستي به يتيمي من چه مي خندند
نشان شان بده بابا كه بهترين پدري

چقدر پير شدي و چقدر پير شدم
يك عمر مي شود اين لحظه هاي من سپري

به غارت حرمت هر چه داشتم بردند
دوباره قول بده گوشواره اي بخري

به پشت قافله من هر قدم زمين خوردم
بدون بال كه بابا نمي شود بپري 

"بدون تو چه بلا ها كه بر سرم آمد
چه حاجت است به گفتن خودت كه باخبري"

مرا براي كنيزي نشانه ميكردند
ولي اجازه نميداد عمه يك نفري

  • سه شنبه
  • 26
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 13:8
  • نوشته شده توسط
  • امیر روشن ضمیر

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران