رقیه ای تو جوهر جلالت و جلالها
رقیه ای تو اکمل کمال هر کمالها
.
تو شاهباز قاف دل که پر زدی به اوج جان
مگر رسد به اوج تو ز پر زدن خیالها
.
مگر که پیک حق کند به سحر خود مدد مرا
نگارم از تو شمّه ای خلاصه ی خصالها
.
ز همت بلند تو به آزمون تشنه گی
خدایرا که تشنه شد به لعل تو زلالها
.
جلالت علی و هم وقار فاطمی مگر
بود ز شان و هیبت تو در جهان مثالها
.
به حیرتم سه ساله ات چگونه من بخوانمت
که پیر دهر را بود غم تو از محالها
.
تو آنکه درد را ز پا فکندی از صبوریت
که سر فرو بیاورد به پیش تو جبالها
.
چه غم ترا که عاقبت به شامگاه وصل یار
شکسته گر بلور جان به سنگ غم ملالها
.
تو عاشقی که سر ز پا ندانی از وصال یار
نگنجد عشق را سخن به دفتر و مقالها
.
به روزگار غربت و فراق و حسرت پدر
خوش است جان بگیردت نویدی از وصالها
.
چو بلبلی به وصل گل به گلشن وجود تو
وزیده از وصال گل نسیمی از شمالها
.
به سالها بنالی از غم برادران خود
که گم شد از سپهر جان دو همچو جان هلالها
.
فغانی از تبار نور چه خرد و چه کبارشان
به عمر خویش دیده ام چه جودها نوالها
- پنج شنبه
- 28
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 9:43
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
حاج یحیی فغانی تبریزی
ارسال دیدگاه