فاصله ای نیست بین ما
انقده داد و بیداد نکن
میترسم از فریاد تو
انقد سرم فریاد نکن
آروم بخند حالم بده
بابامو بردن قتله گاه
زورت به بچه میرسه
میبینی که ندارم پناه
میخوای چیو بمن ثابت کنی
اینکه بابا سایش نیست رو سرم
چی میخوای از منه ماتم زده
میچرخی واسه چی دورو وبرم
برو
از جونم چی میخوای
چیزی
دیگه ازم نمونده
چشت
به گوشواره هامه
سیلی
گوشمو سوزونده
2
میخندی معجر میکشی
روسری از سر میکشی
مستانه میخندی پر از
بال کبوتر میکشی
هیشکی نمونده واسه ما
رحمی به طفلامون بکن
رحمی به قلب پر غم
عمه ی تنهامون بکن
میخوای چیو بمن ثابت کنی
هی نعره میکشی هی میزنی
من دختر علی و فاطمم
برده به کی میگی ، نگو با منی
بذار
برم بسمت گودال
بذار
برای آخرین بار
بذار
که بابامو ببینم
نزن
یلحظه دست نگهدار
3
حالا میفهم مادرو
سوختن موهای سرو
حالا میفهمم معنیه
آتیش و دیوار و درو
سخته دویدن واسه من
با زخم پهلو و کمر
با زخمای رو صورتم
داغ تو هم شد تازه تر
حالا میفهمم اون ، قد خمو
نفس نفس زدن تو کوچه ها
منم مثه تو آواره شدم
تو دنبال علی و من بابا
ولی
یفرقی بینمون هست
تو زن
بودی و من سه سالم
تو رو
زدن برا قباله
ولی
من که بی قبالم
- جمعه
- 29
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 17:51
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
خادم زینب
ارسال دیدگاه