کبوترای خیمه سراغتو میگیرن
اگه که بر نگردی یکی یکی میمیرن
بهم میگن عمو رفت ، برامون آب بیاره
خوبه هنوز عمو هست ، خیمه ها سقا داره
هیشکی خبرنداره از دل من
حالا چه جوری خبرو بیارم
نمیتونم ببینم این لبارو
باید که دست روی چشام بذارم
سخته که بیتو برم به خیمه
چشام بیافته به چشم زینب
بخاطر من پاشو برادر
بگو همه چی شده مرتب
پاشو علمدار چه وقت خوابه
پاشو دل من تو اضطرابه
پاشو دوباره ، علم رو وا کن
حاجت من رو ، خودت روا کن
2
پشت سر مسافر ، گریه شگون نداره
میرم و بر میگردم ، پاهام توون نداره
سکینه رو میبینم ، که خیلی بیقراره
دوخته چشو به راهت ، خیلی چش انتظاره
چه جوری روبرو بشم با طفلا
وقتشه که منم بگم واویلا
دلم میسوزه زینبو میبینم
بگو چه کار کنم با این غم حالا
خواهرمونه ، یادته سقا
پشت سرش راه ، میرفتی هرجا
حالا چه جوری ، دلت میاد که
بذاری تنها ، باشه تو صحرا
پاشو علمدار چه وقت خوابه
پاشو دل من تو اضطرابه
پاشو دوباره ، علم رو وا کن
حاجت من رو ، خودت روا کن
3
با سر و وضع خاکی ، خیمه به خیمه میرن
با لب تشنه طفلا ، سراغتو میگیرن
با کاسه های خالی ، صف کشیدن علمدار
منتظرن که با آب ، برگردی بازم اینبار
زینب آروم میکنه بچه ها رو
میگه صدای پای سقا اومد
بچه ها میدون بسمت خیمت
رباب میگه عمو با بابا اومد
میگن خوش اومد ، عمو أبالفضل
میباره اشکام ، شرمندم عباس
چیزی ندارم ، بگم به طفلا
میمیره زینب ، از این غم عباس
پاشو علمدار چه وقت خوابه
پاشو دل من تو اضطرابه
پاشو دوباره ، علم رو وا کن
حاجت من رو ، خودت روا کن
- جمعه
- 29
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 18:6
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
خادم زینب
ارسال دیدگاه