برادر جان آمده از سفر زینب
نشسته بر قبر تو خون جگر زینب
زجا خیز ای جانانم
کتک خورده مهمانم
کنار تو حیرانم
واویلا واویلا
رمق دیگر رفته از زانوی خواهر
حکایتها دارد این گیسوی خواهر
سپیده زد بر مویم
لگد خورده پهلویم
رَدِ ناخن بر رویم
واویلا واویلا
خدا داند از این غم بر خود لرزیدم
عقیقت را در دست ساربان دیدم
پیِ رأست ای جانا
شدم راهی در صحرا
به همراه قاتل ها
واویلا واویلا
خجالت از روی تو دارم ای دلبر
به ویرانه جامانده دُردانه دختر
به جان من آذر زد
به گریه هی برسر زد
کنار تو پرپر زد
واویلا واویلا
- یکشنبه
- 31
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 10:7
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
مجتبی صمدی شهاب
ارسال دیدگاه