روی نیزه ها
سر خونیِ تو ای عزیز خدا
کاش می مُردم نمی دیدمت هر کجا...
روی نیزه ها
روی نیزه ها
سر تو نشست و مَردم بی وفا...
تو رُو با سنگ می زنن جلو چشم ما
روی نیزه ها
روزی صد دفعه زخمِ روی دلم نمک خورد
دخترت پای نیزه ی تو چقد کتک خورد
وقتی با سنگ زدن به کنج لبت برادر ...
از رو نیزه زمین که خوردی دلم ترک خورد
سالار زینب یاحسین
بمیرم برات
نیزه تو گلوتِه و وا مونده چشات
خواهرت رو کُشته گریه ی بی صدات
بمیرم برات
ببینم چه جور
دور محملم همهْ به جشن و سُرور
روزا روی نیزه ای و شب تو تنور
ببینم چه جور
غم تو بدجوری دل زینب و شکونده
آتیشِ تو تنور موهای تُو رُو سوزونده
یا رو نیزه یا تو تنور یا میون صندوق...
جای سالم رو صورت تو دیگه نَمونده
سالار زینب یاحسین
چی شد با سرت
الهی بمیره واسه تو خواهرت
داره خون می ریزه از رگ حنجرت
چی شد با سرت
امان از دلم
بی تو همسفر با دشمن و قاتلم
اشک چشمات و می بینم از محملم
امان از دلم
بی تو درمون نداره دردای قلبم انگار
شدم آواره بین صحرا با چشمای زار
کار دنیا رو ببین ای ماهِ روی نیزه
دختر مرتضی کجا و این کوچه بازار
سالار زینب یاحسین
سبک محسن داداشی(زنجان)
شعر بهمن عظیمی
- یکشنبه
- 31
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 11:5
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه