آنان که برگزید ز عالم، خدایشان
دادند در خرابهی ویرانه، جایشان
.
آنها که بود درگهشان تکیهگاه خلق
خشت خرابه گشت، چرا متّکایشان؟
.
قومی که قوتشان ز نعیم بهشت بود
در راه شام، خون جگر شد غذایشان
.
آیا بُد این یتیمنوازی که تا یزید
پُرخون سر بُریده فرستد برایشان؟
.
از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
بود آه و ناله همدم صبح و مسایشان
.
بستند اهلبیت نبی را به یک طناب
قومی که بُد یزید لعین، پیشوایشان
.
ذرّیّههای فاطمه، گلهای باغ دین
از خار غم پُر آبله شد از چه پایشان؟
.
«موزون»! از این مصیبت جانسوز، لب ببند
رو اشک ریز، روز و شب اندر عزایشان 956
- یکشنبه
- 31
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 13:54
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
موزون اصفهانی
ارسال دیدگاه