دروازهی شهر شام غوغا شده بود
گویا که قیامتی برپا شده بود
برنیزهی غربت همه سرها شده بود
در عرش برهنهسر، مسیحا شده بود
زینب ز جفا خسته شده واویلا
بر نیزه سری بسته شده واویلا
از کوفه و کربلا سری آوردند
از مرغ شکسته پر، پری آوردند
از شاه شهید دختری آوردند
از خونجگر چشم تری آوردند
بازار شلوغ شهر شام و زینب
ای کاش از این غصه بمیرم امشب
در شام خراب چشم بد بسیار است
از کوچه و بازار همه آزار است
حتی همه روز شام شام تار است
بر نیزه سر شکستهی سر دار است
دیدی که چگونه مجلس آرایی شد
با هلهله از شاه پذیرایی شد
یک پیر زن یهودی از راه رسید
با سنگ ز پیشانی شه کار کشید
افتاد ز نی تا که سر شاه شهید
دیدم که دوباره شمر دون میخندید
افتاد شراره بر دل زینب باز
با خطبه در آن میان سخن کرد آغاز
گویا که علی لب به سخن وا کرده
ظلم و ستم یزید افشا کرده
با خون خدا جلوهی زهرا کرده
رسوا همه را زینب کبری کرده
این دختر کبری علی زین اب است
عالم همه از شجاعتش در عجب است
شاعر : مرتضی محمودپور
- دوشنبه
- 1
- آبان
- 1396
- ساعت
- 4:57
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه