خورشيد کبود و نيلي و مخمل کوب!
ديديم تو را چه دير در سمت غروب
در مغرب شانه هاي ترکان سياه
بي غسل وکفن به روي يک تخته ي چوب
روح القدسي که بر صليبت زده اند؟
اي کشته ي زهر، اي شهيد مصلوب
اين تخته ي پاره چيست!تابوت کجاست؟
در شهر شما مگر شده قحطي چوب؟
بر پيکرتان چقدر گل مي ريزند!!
با چشم به خون نشسته نوح و يعقوب
با ضربه ي تازيانه ها روي تنت
شرح غم جانگدازتان شد مکتوب
در سوره ي صبر عمرتان آمده است
يک آيه ي کوتاه ز رنج ايوب
زنجير به زخم ساق ها چسبيده
زنگار به مغز استخوان کرده رسوب
شاعر : وحید قاسمی
- یکشنبه
- 9
- مهر
- 1391
- ساعت
- 5:15
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
- شاعر:
-
وحید قاسمی
ارسال دیدگاه